مویهگران
با آه سوزان و نالهی دردناک
در همهمهای گنگ
با هم سخن گفتند.
نالهزنان
با دمی آرام
دلباختگانی را یاد کردند که پیشتر در بندِ عشق بودهاند
یا زین پس گرفتار آن میشوند.
مرغان نوحهگر
این و آن سو پریدند
تا آن دم که لشکر شب با یورش سپاه نور در هم شکست و گریخت.
سلام بر عرصههای بیمعشوق!
آن سان که اندوهناکی شیفته و غمین بر سرایی تهی سلام دهد.
یاد باد روزگاران سرسبزی سرزمین عشق!
آن دم که ما را با شمیم دلربایان و شرم سپیدسیمایان الفتی بود.
یاد باد شبهایی که دلدادگان، فسرده از غم هجران، وصال یار را میجستند
و نزدیکی محبوب را بر غربت او برتری میدادند.
یاد باد آن گاهی که دلبران با سیمایی گشاده، دزدیده مینگریستند
و دست خویش را شرمگنانه حجاب رویشان میکردند.
یاد باد زمانهای که پگاهنگام، دیدار یاران دلربا مرا شادی میداد
و شباهنگام شادمانی بیاندازهای بر من خیمه میزد.
آن هنگام که مردمان در دشت عرفات گرد آمده بودند، ایستادن من در صحرای محشر چه اندوهبرانگیز و حسرتزا بود!
... مگر ندیدی که روزگار بر مردم چه ستمها کرد؟
از کاستن شمار ایشان و پراکندهساختنشان...
... تا برآمدن فرمانروایانی سخرهپرداز، و گمراهانی که در شب دیجور، پی ایشان افتادند
و کوردلانه نور را از دل تاریکی ایشان جستوجو کردند!
از نماز و روزه که بگذریم،
چگونه و از کجا میتوان آستان خدا را دریافت؟
جز از راه دوستی فرزندان و خاندان پیامبر و خشم گرفتن بر بدکارهزادگان و نسل امویان؟
جز از راه دشمنی با فرزندان کافرپیشهی هند (مادر معاویه) و تبار گنهکردار سمیهی ناپاک (مادر زیاد)؟
همانان که با گفتههای نادرست خویش و شبههپردازیهای خود، پیمانهای قرآن و احکام استوار آن را بشکستند ....؟
کاری که آنان کردند چه بود؟
جز آزمونی که پرده از گمراهی و دورویی و کینههای دیرینهی این و آن برداشت؟
میراثی بود که بدون پیوند خویشاوندی بدان دست یازیدند،
خلافتی که بدون شایستگی رهبری بدان رسیدند،
و حکومتی که بدون تکیه بر شورا، گمراهانه بدان آویختند.
این است دردهایی که سرسبزی افق را در دیدگان ما به سرخی میکشاند
و شیرینی آبهای گوارا را در کام ما تلخ میسازد
آن چه این شیوههای نادرست را در میان مردم گستراند، تنها آن بیعت شکنندهای بود که بیاندیشهی فردا میان خویش بستند
و فریادهای آشکار و بیهودهی سقیفهنشینان که گمراهانه به ادعای خلافت بلند شد!
خلافت را اگر به آن کسی میسپردند که سفارش شده بود، از هر لغزشی ایمن میماندند:
همان برادر خاتم رسولان
همان پیراسته از هر ناپاکی
همان شیر میدانهای نبرد.
اگر وصایت پیامبر را از یاد بردهاند، غدیر را به شهادت گیرند
بدر را و احد را، با آن قلههای آسمانیاش!
و آیات قرآن را که به برتری او گواهی دادهاند
و فداکاریهای او را به گاه تنگدستی!
و بزرگی و شکوهی را که پیشتر از هر کس دیگری، تنها او بدان برازنده بود!
و ویژگیهایی که با نیرنگ و با پول به کف نمیآید و تنها از دم تیغهای آخته میگذرد.
همان همراز جبرائیل امین، آن گاه که شما دل در گرو پرستش عزّی و منات داشتید
در دشت عرفات،
بر ویرانی خانهها سرشک از دیده باریدم
و با خاک دشتاش آمیختم.
زنجیر غم از هم گسست
و تماشای آوارِ خانههایی که به ویرانی افتاده و اکنون بیابانی بیش نیست، آتش شیدایی من را دامن زد.
خانههایی که پیشتر درسگاه آیات قرآن بود، و اینک از آوای تلاوت تهی است.
و کانونهایی که در آن وحی فرود میآمد، و اکنون از پهنهی آن چیزی به چشم باز نمیتابد.
سراهایی از آن خاندان پیامبر خدا، در خیفِ منا، در کعبه، در عرفات، و در جمرات.
سراهایی از آن عبدالله (پدر پیامبر) در خیف، و از آنِ آن بزرگمردی که ما را به نماز فرا میخواند.
خانههای (امام) علی، (امام) حسین، جعفر (برادر امام علی) حمزه و (امام) سجاد؛ همو که پیشانیاش پینه بسته بود.
خانههای عبدالله (بن عباس) برادرش فضل، همراز خلوت پیامبر.
خانههای نوادگان پیامبر، دو فرزند جانشین بود که علم و دانش و نیکی را از وی به یادگار دارند.
خانههایی که در آن پیام وحی بر احمد فرود میآمد، همو که نامش را در نمازهای خویش میآوریم.
خانههایی از آنِ گروهی که به رهنمون ایشان ره مییابیم و در پرتو آن از لغزش در امان میمانیم.
خانههایی که جبریل امین، درود و برکت الهی را با خود به اندرون آن میآورد.
سرای وحی خدا
کانون دانش الهی
راه آشکار و پیدای رهایی
سرای نماز و پرهیزکاری
و روزه پاکی و نیکی
خانههایی که نه تیمیان (قبیلهی ابوبکر) توان نشستن در آن را دارند
و نه زادهی پردهدر صهاک (عمر) آن را تاب میآورد
سرزمینی که گر چه ستم دشمنان نشانههای آن را زدوده، یادش اما در درازنای روزگاران جاودانه است
لختی درنگ کنید
تا از اندک بازماندگان آن بپرسیم:
از دوران نماز و روزه چهها به یاد دارند؟
و کجایند آنان که به سان شاخههای شکستهی درختان، در جایجای زمین پراکندهاند؟
همانان که اگر پیوند خویشاوندی خویش را آشکار سازند، میراثدار پیامبرند
و برترین سروران و بهترین پشتیبانان امت.
همانان که اگر ما در نماز خویش آنان را یاد نکنیم، نمازی ناپذیرفته داریم.
همانان که در هر جا و با هر گرفتاری، گرسنگان را پذیرا شدند،
و بخشندگی و برکتآفرینیشان از همگان افزون است.
.... و در دیگر سو
مردمانی اهل شبیخون و دروغ و خشم و کین
که هر گاه نام کشتگان بدر و خیبر و حنین به میان آید، سرشک از دیده میریزند.
اینان با انبوه کینههایی که در دل آکندهاند، چگونه میتوانند به پیامبر و یارانش عشق ورزند؟
گیرم که در سخن با او نرم بودند،
دلهاشان اما سرشار از خشمی نهفته بود.
اگر خلافت جز با خویشاوندی پای نمیگیرد، خاندان هاشم از این و آن سزاوارترند.
خداوند باران رحمت خویش را بر آرامگاهی که در مدینه است بارانده، و امنیت و برکت را در آن نهاده است؛
همان پیامبر هدایت، که خدایش بر او درود فرستد،
و از سوی ما روحش را لبریز از هدایای خویش سازد
و تا قرص آفتاب در افق نمایان است،
و پولکهای آسمان شب چشمک میزنند،
بر وی سلام ارزانی دارد.
ای فاطمه!
اگر حسین را به یاد آوری که به تیغ دشمنان بر خاک افتاده،
و بر کرانهی فرات، تشنه جان سپرده است،
گونهی گلگون خود را خواهی نواخت،
و اشک از دیده خواهی ریخت.
ای فاطمه!
ای دخت برترین آفریدگان!
برخیز و بر ستارههای به خاک افتاده مویه کن.
درود من بر قبرهای کوفه، قبر مدینه، و قبری که در فخّ است.
درود من بر قبر جوزجان، و قبری که در غربت خمرا است.
درود من بر قبر نفس زکیه در بغداد، که در غرفههای بهشتی از رحمت خدا آکنده است.
درود من بر قبر توس!
شگفتا اندوهی که پیوسته آتش افسوس را در درون میگدازد!
... تا روز رستخیز که خدا امام قائم را برانگیزاند
و غبار غم و اندوه را از چهرهها بزداید.
برترین درودهای خدا بر علی بن موسی!
که خدایش امر او را به راستی آورد.
اما آن دردی که هر چه بکوشم، مرا یارای بازگویی داستان جانکاه آن نیست...
ریشه در قبرهایی دارد، در کنار فرات، در کربلا
از آنِ انسانهایی والا
که بر کرانهی فرات با تشنگی جان دادند.
کاش مرا نیز پیش از فرا رسیدن مرگ، در میان آنان جایی بود!
سوز نهفتهی خویش را به شکایت بر آستان خدا میبرم
که هر گاه سوگ آنان را یاد میکنم،
مرا ساغری نثار میگردد، تلخ و لبریز از اندوه.
از زیارت بارگاه ایشان هراسانم؛
زیرا دیدار جای جان باختن ایشان، در میان دشت و نخلستان، اندوه مرا میافزاید.
رخدادهای زمانه، ایشان را پراکنده است
دیگر سرایی از آنان به چشم نمیآید که مردم در آن آرام گیرند.
بازماندگانشان تنها گروهی هستند کمشمار، که در مدینه با رنج و سختی میزیند.
اینک زائر آرامگاههای ایشان بسی اندک است...
تنها شماری کفتار و عقاب و کرکس بر ویرانهی گورها مینشینند.
هر روز شهیدی از تبار ایشان در گوشهای از این زمین پهناور در خاک میغلتد
روزگاران اما به کسانی که در آن گورها خفتهاند هرگز آسیبی نمیرساند
و زبانههای آتش دوزخ راهی به ایشان ندارد.
پیشتر، شماری از ایشان در مکه و زمینهای گرداگرد آن میزیستند
که در قحطسالیها، بیباکانه بر دشمنان میتاختند
و شتران ایشان را میکشتند
آنان آستانی داشتند که زنان بدنام را در آن راهی نبود
و سیمای نورانیشان از پس پرده نیز میدرخشید.
هر گاه با تیرهای گندمسان خویش بر سپاهی میتاختند،
خود را بیمحابا، به دل دشمن میزدند و بر آتش نبرد میدمیدند.
اینان اگر روزی بخواهند به نیاکان خویش ببالند، از محمد نام میبرند
و از جبریل و قرآن و سورههای آن
و از علی، آن بزرگمرد نیکوخصال یاد میکنند
و از فاطمهی زهرا، برترین دختران
و از حمزه و عباس، دادگران پرهیزکار
و از جعفر که در هالهای از عزت و مردانگی پر کشید.
اینان که یادشان را آوردیم، از تبار هند بدکار و مردان پیرامون او به هم نرسیدهاند،
و از بیخردان و ناپاکان گرداگرد سمیه نیستند.
دیر نباشد که تیم و عدی (قبیلههای ابوبکر و عمر) از پدران خویش در بارهی آن بیعت زشت و نادرست بازخواست کنند!
و از ایشان بپرسند که به کدامین حق، پدران این نسل پاک را از جایگاه سزاوارشان بازداشتند؟
و فرزندانشان را در جایجای جهان پراکندند؟
و خلافت را از جانشین راستین پیامبر به راهی دیگر افکندند؟
و پیمانی کینهتوزانه را پی ریختند؟
امام و سرور این مردم، برادر و همتای پیامبر است،
همان ابوالحسن که اندوه از جان پیامبر میزدود.
مرا در بارهی خاندان پیامبر سرزنش مکن
که تا هستند، دل در گرو آنان دارم
و وامدار ایشانم.
راه هدایت خویش را در میان ایشان یافتهام
که در همه حال، برترین برگزیدگاناند.
رشتهی دوستی خویش را صادقانه به سوی آنان افکندهام
و جان خویش را عاشقانه بدیشان سپردهام.
بار پروردگارا!
این دلدادگی را با آگاهی بیامیز
و با عشق به آنان، بر پاداش نیکیهای من بیفزای.
تا هر زمان که حاجیان به مکه میروند،
و تا هر زمان که قمریان بر درختان ناله میزنند،
بر سوگ آنان خواهم گریست.
تا آن هنگام که جانم در بدن است، غم ایشان را در دل نهفته دارم
و دوستدار ایشانم
و با دشمنانشان در ستیز.
جانم فدای پیر و برنای خاندان وحی!
به پاس اسیرانی که رها کردند
و خونبهایی که بسیار پرداختند
و نیزههای برّانی که با آن، بند از پای اسبان در حال مرگ گسستند!
در راه دوستی شما، کسانی که پیمان خویشاوندی با من ندارند، دوست میدارم
و در این راه، همسر و دختران خویش را وا مینهم.
هراسان از کینهورزان ستیزهجوی ناسازگار، عشق شما را در سویدای دل پنهان میدارم.
ای دیده!
بر ایشان گریه کن و اشک افسوس را سخاوتمندانه فرو ریز
که هنگامهی سرشکباری و اشکافشانی است.
در روزهای پرتلاش این دنیا همواره هراسان میزیستم
اما پس از مرگ امید آرامش و آسایش دارم.
آیا نمینگری که سی هنگامهی حج سپری شده
و من، بامدادان و شامگاهان را در افسوس و دریغ میگذرانم؟
حق ایشان را در میان دیگران میبینم که دست به دست میگردد
و دست آنان از حقشان تهی است!
این زبانههای آتش درون خویش را چهسان خاموش کنم
که میبینم امویان کافرپیشه و نفرینشده...
... و فرزندان زیاد در کاخهای خویش آرام گرفتهاند
و خاندان رسالت در شهرها به آوارگی افتادهاند؟
زین پس،
تا آن گاه که ستارهای در سپهر میدرخشد
و آوای اذان بلند است
بر ایشان خواهم گریست
زین پس،
تا آن زمان که خورشید میتابد و میخوابد،
و در همهی روزان و شبان،
بر ایشان مویه خواهم کرد.
وای که سرزمین پیامبر یکسره به ویرانگی گراییده
و فرزندان زیاد در سرسرای خویش آرمیدهاند!
وای که خون از گلوی نسل پیامبر میجوشد
و فرزندان زیاد در حجلههای خویش آسودهاند!
وای که حریم پاک پیامبر دستبرد دیگران است
و فرزندان زیاد در رفاه و امنیت میزیند!
اگر کسی از خاندان پیامبر شهید شود، ایشان دستهای خود را که دیگر آن را توان حقستانی نیست، میگشایند!
اگر امید امروز و فردای من نبود، دل من در پی ایشان صدپاره میشد.
اما باور دارم که بیتردید، امامی با نام خدا و به برکت او برخواهد خاست
و حق و باطل را در میان ما آشکار خواهد ساخت
و به نیکیها و بدیها پاداش خواهد داد.
پس ای جان!
شادمان باش و مژدهات باد!
که آن روز دور نخواهد بود.
از درازی شام تار ستم منال
که نیروی خود را برای آن روز ماندگار میبینم.
اگر خدای مهربان عمر مرا تا آن روز به درازا کشانَد،
و مرگ مرا به تأخیر افکنَد...
.... دلم قرار مییابد
و هیچ اندوهی در اندرونم خانه نمیکند
و آن روز شمشیر و نیزهام را با خون دشمنان سیراب میسازم.
من از خدای مهربان میخواهم که به عشق ایشان مرا در بهشت خویش زندگی جاویدان بخشد.
و امید دارم که همهی مردم در آسایش زندگی کنند
که میدانم خدا دمی نیز روی از ایشان برنمیگرداند.
اگر من نیکو سخن گویم
آن را با گفتارهای ناپسند خویش انکار میکنند
و میکوشند تا حق را با شبههافکنیهای خود بپوشانند.
من اما، از رویارویی با اینان پرهیز دارم
و به اشکهایی که از دیده میبارم، بسنده میکنم.
من میکوشم تا کوههای برافراشته را از جای خود برکَنم
و سخن خویش را در گوش خرسنگهایی ناشنوا فرو برم.
مرا همین بس که اندوهی از ایشان گلوی مرا میآزارد
و سوگی تلخ در میان نای و سینهام در گذر است.
مخالفان ایشان یا دانشانبوهانی هستند که از علم خویش بهرهای نمیبرند
یا کینهتوزانی که هوای نفس آنان را به شهوترانی میخواند.
اینک گویا دیگر شانههایم تاب این اندوه گران و جانکاه را ندارد
ای وارثان دانش پیامبر و خاندانش!
هر لحظه سلامی عطرآگین نثارتان باد!
جان من از زیستن در پناه ایشان آرامش داشت،
پس از مرگ نیز آرامش را امید میبرم.