دوست عزيزم!
سايت يا پايگاهى که تو در آن قرار دارى ، پايگاه امام رضا عليهالسلام است.
ما در اينجا میخواهيم تو را با امام رضا (ع) آشنا کنيم، حرم و شهر امام رضا (ع) را به تو بشناسانيم. برايت از زيارت امام بگوييم و داستانهايى را از زندگى ايشان بازگو کنيم. پس میتوانى با رفتن به بخشهاى گوناگون اين پايگاه از اطلاعات گستردهاى که در اختيارت قرار میگيرد، استفاده کنى.
حتماً میدانى که ما شيعيان دوازده امام داريم؛ يعنى معتقديم که پس از رحلت پيامبر اسلام (ص)، دوازده پيشواى معصوم براى راهنمايى مردم معرفى شدهاند. براى همين است که ما را دوازدهامامی يا اثناعَشَرى مینامند. آيا نام اين دوازده امام را میدانى؟
هشتمين پيشوا
همان گونه که میدانى ، امام رضا (ع)، هشتمين امام از اين پيشوايان پاک و گرامی است. امام رضا (ع) تنها امام از اين عزيزان است که قبر مطهَّرش در ايران قرار دارد که شيعيان براى زيارت آن همواره به آنجا میروند. آيا میدانى زيارتگاه امام در کدام شهر است؟
پيرامون آن شهر يعنی شهر مشهد، درجايى ديگر از اين سايت با تو سخن گفته ايم، در اينجا لازم است مطالبى را درباره امام رضا (ع) بدانى .
نامهاى امام
امام رضا(ع) در سال 148 هجرى قمرى يعنى حدود (1250) سال پيش در شهر مدينه به دنيا آمد. پدر ايشان امام موسى بن جعفر(ع)، يعنى امام هفتم شيعيان و مادرشان بانويى بزرگوار و خردمند به نام «تُکتَم» يا «نَجمه» بود. امام رضا(ع) در همان سالى زاده شد که پدربزرگ ايشان، يعنى حضرت امام جعفر صادق(ع)، به شهادت رسيد.
نام ايشان «على» است، ولى بر اساس شيوهاى که در ميان اعراب مرسوم است، به وى «ابوالحَسَن» میگفتند. اين گونه اسمها را «کُنيه» مینامند. علاوه بر نام و کنيه، گاه عنوان ديگرى نيز به افراد میدهند که آن را «لَقَب» میگويند. امام هشتم داراى لقبهاى متعددى است. از جمله معروفترين اين القاب، «رضا»، «عالم آلمحمد»، «غريبالغرباء»، «شمسالشموس» و «مُعين الضعفاء» است. ناميدن هر فرد به اين نامها، يعنى اسم، کنيه و لقب دليل خاصى دارد. گفتهاند که وى را به اين جهت «رضا» لقب دادهاند که خدا از او راضى است.
دوران کودکى و جوانى امام در مدينه گذشت. اخلاق نيکو، دانش فراوان، ايمان و عبادت بسيار از ويژگىهايى بود که امام را مشخص میساخت.
شخصيت اخلاقى امام
از خوشاخلاقى امام سخن بسيار گفتهاند. در اين جا به چند نمونه آن توجّه کن و ببين که امام در برخورد با مردم به چه نکات ريزى دقّت میکرده است. همه اينها براى ما درس «چگونه زيستن» است:
ـ هيچ گاه با سخن خود، ديگران را آزار نداد.
ـ سخن هيچ کسى را قطع نکرد.
ـ به نيازمندان بسيار کمک میفرمود.
ـ با خدمتگزاران خود بر سر يک سفره مینشست و غذا میخورد.
ـ هميشه چهرهاى خندان داشت.
ـ هرگز با صداى بلند و با قهقهه نمیخنديد.
ـ هنگام نشستن، هرگز پاى خود را در حضور ديگران دراز نمیکرد.
ـ در حضور ديگران هرگز به ديوار تکيه نمیزد.
ـ به عيادت بيماران میرفت.
ـ در تشييع جنازهها شرکت میجست.
ـ از مهمانان خود، شخصاً پذيرايى میکرد.
ـ وقتى بر سر سفرهاى میرسيد، اجازه نمیداد تا به احترام او از جاى برخيزند.
ـ به پاکيزگى بدن، موى سر و پوشاک خود بسيار توجه داشت.
ـ بسيار بردبار و صبور و شکيبا بود.
اينها گوشهاى از اخلاق امام بود. آيا با داشتن اين اخلاق و رفتار، نبايد خدا از او راضى و خرسند باشد؟ و آيا سزاوار نيست که او را «رضا» بنامند؟
آيا کسى که خدا از او خشنود است، مردم از او خرسند نيستند؟ اين گونه هست که نام «رضا» براى آن امام بزرگوار برازنده و سزاوار است.
امام در نگاه شاعران
از همان دوران امام رضا(ع)، شاعران و نويسندگان در وصف بزرگوارى آن حضرت بسيار سرودهاند و نوشتهاند و هريک به گونه اى آن امام را به نيکى وصف کردهاند. شنيدنى است که شاعرى بود به نام «ابونواس» که در سرودن بسيار توانايى داشت. به او گفتند: تو درباره همه چيز شعر گفتهاى ، کوه و دشت و شراب و موسيقى را در اشعار خود ستودهاى ، اما شگفتا که در باره موضوع مهمی مانند شخصيت والاى امام رضا سکوت کردهاى! در حالى که تو ايشان را خوب میشناسى و با اخلاق و رفتار و بزرگوارى حضرت آشنايى کامل دارى. ابونواس ابتدا در پاسخ گفت: به خدا سوگند، تنها بزرگى او مانع از انجام اين کار شده است، چگونه کسى چون من، درباره شخصيت برجستهاى همچون امام رضا(ع) شعر بسرايد؟ آن گاه شعرى گفت که چکيده معنى آن چنين است:
از من نخواهيد که او را بستايم، من را توان آن نيست تا انسانى را مدح کنم که جبرئيل خدمتگزار آستان پدر او است.
شاعران فارسىزبان نيز در باره امام رضا(ع) سرودههاى فراوانى دارند. ما گزيده اى از اين اشعار را در جاى ديگرى از اين سايت فراهم آورده ايم که میتوانى در رواق هنر آن را ببينى .
شخصيت معنوى امام
گفتيم که امام رضا(ع) از نظر توجه به مسائل معنوى و پرداختن به امور عبادى نيز برجسته بود. روايتها و داستانهاى بسيارى از اين جنبه زندگى امام در کتابهاى تاريخى نقل شده که شنيدن آن براى همه ما جالب است. ما وقتى میبينيم که امام ما و پيشوايى که او را به رهبرى خود پذيرفته و زندگى او را الگوى خود قرار دادهايم، اين چنين عبادت میکند و اين گونه به مسائل عبادى توجه دارد، خود نيز ناگزيريم که همان شيوه را پيروى کنيم و از همان روش درس بياموزيم.
در اينجا به چند نمونه از نکاتى که تاريخ نويسان در اين زمينه مورد توجّه قرار داده اند اشاره میکنيم...
ـ شبها کم میخوابيد و بيشتر شب را به عبادت میپرداخت.
ـ بسيارى از روزها را روزه میگرفت.
ـ سجدههايش بسيار طولانى بود.
ـ قرآن بسيار تلاوت میکرد.
ـ به نماز اول وقت پايبند بود.
ـ بهجز هنگام نماز هم به مناجات به خدا انس داشت.
در کتابهاى تاريخ و حديث، از امام رضا عليه السلام دعاهاى فراوانى نقل شده که ما بخشى از آن را در جاى ديگرى از اين سايت گرد آورده ايم. به بخش دعاهای حضرت برو تا با شيوه دعا کردن امام آشنا شوى .
دوست عزيز من!
حتما میدانى که پرداختن به اين مسائل به معنى گوشهگيرى نيست و نمازخواندن و روزه داشتن و تلاوت قرآن نبايد سبب رها کردن مسؤوليتهاى اجتماعى شود. زندگى امام رضا(ع)، خود بهترين نمونه براى اين امر است. اگر با ما باشى و دنباله اين متن را بخوانى و در ديگر بخشهاى اين سايت نيز گشتوگذار کنى ، خواهى ديد که امام رضا(ع) که در زمان خود بيشتر از هر کس ديگرى عبادت میکرد و نماز میخواند و روزه میگرفت، نه تنها از مسؤوليتهاى بزرگ اجتماعى گريزان نبود، بلکه پيوسته به امور مسلمانان اهتمام داشت و توجه به آن را يکى از بزرگترين رسالتهاى خويش میدانست. پذيرفتن ولايتعهدى در آن شرايط خاص، يکى از آشکارترين نمونههاى اين امر است.
شخصيت علمیامام
امام رضا(ع) جايگاه علمی ويژهاى داشت. او از دانشى سرشار بهرهمند بود و اين برجستگى علمی او در رويارويى با دانشمندان اديان و مذاهب ديگر، بهتر آشکار میشد. جلسات و محافلى که علما و دانشمندان مختلف گرد هم میآمدند و به بيان ديدگاهها و نظرات خويش میپرداختند، در آن زمان رونق خاصى داشت. حاکمان آن عصر، گاه براى جلوه دادن شکوه دربار خويش، گاه به منظور گرايش دانشمندان به دربار، و زمانى براى اين که بر عقيده کسى چيره شوند، در کنار مجالس ديگر، به برگزار کردن نشستهاى علمی نيز میپرداختند. اين محافل که به جلسات «مناظره» معروف بود، بهترين مکان براى ابراز شايستگىهاى علمی افراد به شمار میرفت.
در عصر امام رضا (ع)، آن گاه که همه دانشمندان جمع میشدند و به گفتوگو میپرداختند و سرانجام در پاسخ ديگران فرو میماندند، دست به دامان امام رضا(ع) میشدند تا بر حقانيت مطلب خويش گواهى دهند.
در بالا گفتيم که يکى از مهمترين و معروفترين لقبهاى امام رضا (ع)، «عالم آل محمد» است. اين که از ميان همه امامان شيعه، حضرت امام رضا به اين لقب شهرت يافته است، خود دليل برجستگى آن امام از جهت دانشهاى رايج در زمان خويش و يافتن فرصت براى آشکارسازى آن علوم میباشد.
اباصلت که يکى از ياران امام است، از برادرزاده امام رضا (ع) روايتى نقل میکند که خواندنى است. با توجه به اين روايت تو هم میتوانى بفهمیکه اين لقب حضرت از کجا آمده است. او میگويد:
امام موسى بن جعفر(ع) به فرزندانش میفرمود: برادرتان، على بن موسى (يعنى امام رضا)، عالِم آل محمد است... نيازهاى دينى خود را از وى فرا بگيريد و آن چه را به شما آموزش میدهد، به ياد داشته باشيد، زيرا پدرم امام صادق(ع) بارها به من میفرمود: عالم آل محمد در نسل توست و اى کاش من میتوانستم او را ببينم.
شنيدن اين دو حديث هم حتماً براى تو جالب است. يکى از زبان شيرين خود امام است و ديگرى را يکى از ياران حضرت نقل کرده است.
حديث نخست اين است:
در حرم پيامبر(ص) مینشستم و دانشمندان مدينه هرگاه در مسأله اى با مشکل روبرو میشدند و از حلّ آن ناتوان میماندند، به سوى من رو میآوردند و پاسخ میگرفتند.
و حديث دوم را عبدالسلام هروى نقل کرده که در بيشتر نشستهاى علمیامام حاضر بوده است.
هيچ کسى را از امام رضا (ع) داناتر نديدم و هر دانشمندى که او را ديده به دانش برتر او گواهى داده است. در نشستهايى که گروهى از دانشوران و فقيهان و دانايان اديان گوناگون حضور داشتند، بر تمامی آنها چيره شد، تا آنجا که همه آنان به ناتوانى علمی خود و برترى امام اعتراف کردند و گواهى دادند.
يکى از نکاتى که در بررسى شخصيت علمیامام مورد توجه همگان قرار گرفته و آن را بازگو کردهاند، اين است که امام رضا (ع) با هر گروهى به زبان خودشان سخن میگفت و به تعبير اباصلت، شيواترين و داناترين مردم به هر زبان و فرهنگى بود. اباصلت که خود اين سخن را میگويد، از اين تسلط امام به زبانهاى مختلف شگفت زده میشود و اين تعجّب خود را به امام اظهار مینمايد و امام در پاسخ میفرمايد:
من حجّت خدا بر مردم هستم. چگونه میشود چنين فردى زبان آنان را درک نکند؟ مگر نشنيدهاى که اميرالمؤمنين على (ع) فرمود: به ما «فَصل الخِطاب» دادهاند، و آن چيزى نيست، جز آشنايى با زبان ديگران.
اينها همه، نمونهاى از شخصيت علمیامام است. در کتابهاى تاريخى که به بررسى ابعاد مختلف زندگى امام رضا(ع) پرداختهاند، اين نکات به صورت گسترده مورد بحث قرار گرفته و رخدادهاى متعددى که گواه برترى علمیامام است، بازگو شده است.
شخصيت سياسى امام
تمام عمر امام رضا(ع)، چه آن زمان که هنوز به مقام امامت نرسيده بود و چه آن گاه که پس از شهادت پدر بزرگوارش حضرت امام موسى کاظم(ع)، مسئوليت امامت و رهبرى شيعيان را بر عهده داشت، در زمان حکومت عباسيان بود.
عباسيان با ادعاى انتساب به پيامبر اکرم(ص)، و با بهرهگيرى از احساسات مردم بر ضد امويان، توانستند آنان را از حکومت کنار بزنند و خود بر تخت فرمانروايى مسلمانان بنشينند. با سرکوب امويان، آنان ديگر قدرت و توانى نداشتند که خطر مهمی براى عباسيان به شمار روند. عباسيان تنها خطر براى حکومت خود را شيعيانى میدانستند که با فرمانبرى از امامان معصوم، حاکمان آن روزگار را ناحق میشمردند و میکوشيدند تا آنان را از حکومت ساقط کنند.
بنابراين، دشمن شماره يک حاکمان عباسى ، امامان شيعه بودند و به همين دليل است که همه امامانى که در روزگار اين حاکمان ستمگر میزيستند، به دست آنان به شهادت رسيدند.... عباسيان ستم پيشه به اندازهاى بر شيعيان فشار آوردند و آنان را مورد تهديد و شکنجه و آزار و تبعيد و آوارگى قرار دادند که حتى تاريخنويسان نيز از بازگو کردن آن دچار شرمندگى شده اند.
ده سال از دوران امامت حضرت رضا(ع)، با حکومت هارون همزمان بود. در اين ده سال، موقعيت مناسبى براى مبارزه علنى و رسمی براى امام رضا(ع) پديد نيامد و بيشتر تلاش سياسى امام به صورت پنهانى رهبرى میشد، اما در گوشهگوشه سرزمينهاى مسلمانان جنبشها و قيامهاى پياپى شيعيان، حکومت عباسى را به تنگ آورده و هارون در برخورد با آنها دچار سردرگمیشده بود. به اين گفتوگو که ميان هارون و يکى از درباريان قدرتمند وى رد و بدل شده است توجّه کن:
ـ اى هارون! اين على بن موسى است، که بر جاى پدر خويش تکيه زده و امامت و رهبرى شيعيان را از آن خود میداند. چه بايد کرد؟
ـ آن خطايى که در کشتن پدرش موسى مرتکب شديم براى ما بس است! يعنى میخواهى تمام آنان را بکشم؟! مگر میشود؟
اما... در ميان همه حاکمان عباسى ، مأمون چهره اى ديگر داشت. او که برادر خود، امين را کشت تا خود به حکومت برسد، در برخورد با شيعيان و به ويژه شخص امام رضا(ع) از راهى ديگر وارد شد و شيوه اى ديگر را در پيش گرفت.
در اين جا خوب است به چند نمونه از اظهار نظر تاريخ نويسان درباره شخصيت پيچيده مأمون آگاه شوى تا دريابى که امام رضا(ع) با چه انسان مرموزى روبرو بوده است.
يکى میگويد:
مأمون از نظر دورانديشى ، اراده قوى ، بردبارى ، دانش، زيرکى ، بزرگى ، شجاعت و جوانمردى از همه عباسيان برتر بود.
ديگرى مینويسد:
مأمون در عين حال که در مجالس عيش و نوش شرکت میجست، به کتاب و فلسفه و بحث و جدل و مناظره علمی و مباحث فقهى و... علاقه شديد داشت!
ديگرى میگويد:
گاهى مانند يک ديندار دلسوز، مردم را به علت کوتاهى در نماز و فرو رفتن در لذات و پيروى از شهوات و... نکوهش میکرد و آنان را از عذاب الهى میترساند، و زمانى خودش در بزم خوشگذرانى و مجالس عيش و نوش شرکت مینمود.
يکى هم چنين اظهار میدارد:
مأمون زيرکترين حاکمان عباسى و داناترين ايشان به فقه و کلام بود.
و از اين يک بشنو که میگويد:
مأمون روزى ادعاى تشيع میکرد و وجودش را لبريز از دوستى و عشق به على (ع) نشان میداد و در فاصلهاى اندک، نقاب از چهره برمیگرفت و تا آنجا پيش میرفت که حاضر نبود در مجلس او حتى از عنصر تبهکار و جلادى همچون حجاج بن يوسف، خرده بگيرند.
آيا همزمانى با چنين موجود پيچيده و ابهامآلودى که تلاشى جز پايدارى بيشتر حکومت عباسى ندارد، اما در همان حال، بزرگترين مخالف خود، يعنى شخص امام رضا(ع) را به ولى عهدى خويش برمیگزيند، آسان است؟
به هرحال، مأمون با اين خصوصياتى که داشت، پس از رسيدن به قدرت، و به منظور پايدار ساختن ارکان حکومت خود، تصميم گرفت با امام رضا(ع) به گونهاى ديگر برخورد نمايد. پس، براى امام نامه نوشت و حضرت را به ولىعهدى خود منصوب کرد. امام ابتدا از پذيرش اين امر خوددارى فرمود، اما پيگيرى و پافشارى مأمون و خوددارى امام، به آنجا انجاميد که مأمون دو تن را به نمايندگى از سوى خود که در خراسان بود، روانه مدينه کرد و آنان در نزد امام هدف خود را چنين بيان کردند:
مأمون ما را مأمور کرده که شما را به خراسان ببريم.
امام هم که شيوه هاى حاکمان را میشناخت و میدانست مأمون که از کشتن برادر خود پروا ندارد، از اين تصميم خود دست بردار نيست، ناگزير از ترک مدينه شد.
هجرت امام به خراسان
امام رضا(ع) هنگامیکه خود را ناچار به سفر يافت، براى اين که ناخرسندى خود را از اين سفر اعلام فرمايد، چندين بار در کنار حرم مطهر پيامبر اکرم(ص) حضور يافت و به گونهاى به زيارت پرداخت که همگان فهميدند اين سفر مورد رضايت امام نيست.
يکى از شاهدان اين ماجرا نقل میکند که امام را در حال زيارت ديدم، نزديک رفتم و براى اين که امام در آستانه سفر است به ايشان شادباش گفتم، اما حضرت چنين پاسخ داد:
مرا به حال خود بگذار! من از جوار جدم پيامبر(ص) خارج میشوم و در غربت از دنيا خواهم رفت!
پس از آن هم، امام همه اقوام و نزديکان خود را فراخواند و در جمع ايشان فرمود:
بر من گريه کنيد! زيرا ديگر به مدينه بازنخواهم گشت.
اين امر نشان میدهد که امام با نقشه شوم مأمون آشنا بوده، ولى راهى جز پذيرفتن تصميم وى نداشته است.
بارى، امام به همراه فرستادگان مأمون مدينه را پشت سرگذاشته، رهسپار خراسان شد، جايى که مأمون در آن جا میکرد.
بنا به فرمان مأمون، مسير امام از مدينه تا خراسان، به گونه اى تعيين گرديد که مردم شهرهاى شيعهنشين از ديدار امام محروم شوند. زيرا اگر شيعيان موفق میشدند از نزديک امام خود را زيارت کنند و با ايشان ديدار نمايند و از سخنان آن حضرت بهرهمند شوند، بيش از پيش به وى ارادت میيافتند و اين خود خطر بزرگى براى حکومت مأمون به شمار میآمد. نابراين، شهرهاى کوفه و قم از مسير سفر امام حذف گرديد. اما در اين که امام از کدام مسير به خراسان و شهر مرو رسيده است، ميان تاريخ نويسان اختلاف است. خلاصه مسيرهايى که براى اين سفر نقل شده از اين قرار است:
1 ـ مدينه، بصره، اهواز، فارس (شيراز)، اصفهان، رى ، سمنان، دامغان، نيشابور، توس، سرخس، مرو.
2 ـ مدينه، بصره، اهواز،اصفهان، کوه آهوان، سمنان، نيشابور، توس، سرخس، مرو.
3 ـ مدينه، بصره، اهواز،اصفهان، يزد، طبس، نيشابور، توس، سرخس، مرو.
4 ـ مدينه، بصره، اهواز، فارس (شيراز)، کرمان، طبس، نيشابور، توس، سرخس، مرو.
حديث سلسلة الذهب
امام رضا(ع) در اين سفر تاريخى، هر جا که توانست کوشيد تا مردم را با اسلام، قرآن، تشيع، اخلاق اسلامی، آرمانهاى دينى و احکام مذهبى آشنا سازد. از جمله مهمترين فرازهاى اين سفر، توقف امام در نيشابور و سخن تاريخى ايشان در جمع گروه بسيارى از مردم و حديث شناسان اين شهر است.
آشنايى با اين سخن و حديث امام براى همه ما جالب است.
اين حديث به «سلسلة الذهب» شهرت دارد. دليل اين نامگذارى را خواهى دانست. اما بهتر آن است که نخست، با چگونگى بيان حديث و اصل آن آشنايى پيدا کنى :
دو تن از حديث شناسان نيشابور خدمت امام رضا(ع) رسيده، گفتند:
اى بزرگوار!
اى بازمانده از دودمان امامان!
اى سلاله پاک پاکان!
اى فرزند پيامبر!
به حق پدران و اجداد پاک و نياکان نيکومقام سوگندت میدهيم که پرده را بردارى ، رخسار خود را به ما نشان دهى و حديثى از نياکان خود را براى ما بازگو فرمايى ... تا خاطرهاى فراموشنشدنى از شما داشته باشيم.
امام کاروان را از حرکت بازداشت، پرده هودج را کنار زد...
انبوه جمعيت میکوشيدند تا خود را به امام نزديک کنند...
اما آنان که حديث مینوشتند از مردم خواستند که آرام باشند تا آنان بتوانند سخن امام را بشنوند و آن را براى تاريخ ثبت کنند و به يادگار بنويسند.
آن گاه امام چنين فرمود:
پدرم بنده شايسته خدا، موسى بن جعفر
از پدرش جعفر بن محمد
و او از پدرش محمد بن على
و او از پدرش على بن الحسين
و او از پدرش حسين بن على
و او از پدرش على بن ابى طالب
نقل کرده که از پيامبر(ص) شنيده است
و پيامبر از جبرئيل دريافت کرده
که خداوند فرموده است:
کلمه لا اله الا الله دژِ استوارِ من است. هر کس که وارد آن دژ شود از عذاب من ايمن خوهد بود.
گوشها شنيدند و قلمها نوشتند... در ميان مردم همهمه افتاد. دهها هزار مرد و زنى که اين سخن را دريافتند آن را براى يکديگر باز میگفتند... کاروان امام به راه افتاد، اما حضرت ندا در داد و آن را از رفتن بازداشت و فرمود:
با شرايط آن... و من از شرطهاى آن هستم.
امام در اين حديث بسيار کوتاه و فشرده، نکات بسيار بلندى را بيان فرموده است. به اين نکات توجه کن:
1 ـ اهميت مسأله توحيد و محور بودن آن در انديشه اسلامی
2 ـ پيوستگى معارف خاندان امامت به شخص پيامبر اسلام و به سرچشمه وحى
3 ـ پيوند گسستناپذير توحيد با رهبرى
4 ـ تثبيت امامت حضرت رضا عليهالسلام و ردّ ديدگاه کسانى که به امامت ايشان باور نداشتند
اما چرا اين حديث را «سلسلة الذهب» ناميدهاند؟
وقتى جملهاى از کسى نقل میشود، گاه چندين نفر در بازگو کردن آن نقش دارند و آن را از قول کسان ديگر روايت میکنند. اين افراد را در اصطلاح علمِ حديث، «سلسله سند حديث» میگويند. مثلاً در همين حديث، که امام رضا(ع) اين سخن را از قول پدران خود نقل میفرمايد، اين افراد، سلسله سند اين حديث ناميده میشوند. از آنجا که همه اين افراد، امامان عزيز ما شيعيان هستند، اين حديث در تاريخ به عنوان حديثى که همه سلسله سند آن طلايى و زرّين هستند معروف شده است و آن را «سلسلة الذهب»، يعنى رشتهای از طلا نام دادهاند.
اين حديث از آن زمان که از زبان مبارک امام شنيده شد، همواره مورد توجه و عنايت حديثشناسان، تاريخنويسان و هنرمندان بوده است. تا کنون نيز هنرمندان آن را به شيوه هاى مختلف نوشته و عرضه کرده اند.
امام رضا عليه السلام در خراسان
به هرترتيب، امام رضا(ع) وارد شهر مَرو، مقر حکومت مأمون شد. مأمون مجلسى آراست و در آن امام را در مراسمی رسمی، به ولىعهدى خود منصوب کرد. حضرت در آن مجلس، حکم مأمون را گرفته، بر آن يادداشتى نوشت و با تيزبينى و درايتى که برخاسته از مقام امامت ايشان بود، به ارزشهاى والاى اسلامیاشاره نمود و در برابر دسيسهاى که مأمون چيده بود با ياد و نام اهل بيت عليهم السلام، حقانيت ايشان و تصريح به عمر کوتاه خود، فهماند که اين منصب را با انگيزه شخصى نپذيرفته و تنها عامل قبول اين سمت، پافشارى مأمون بوده است.
برخوردهاى حکيمانه امام با اين مسأله، چه در طول سفر و چه در ايام اقامت در مرو، سبب شد تا بر خلاف پندار مأمون، امام بيش از گذشته در ميان مردم شناخته شود و در دل ايشان جاى گيرد.. اين امر موجب اين شد که مأمون در فاصلهاى نه چندان دراز، از ترفند شکستخورده خود احساس ناراحتى کند و در انديشه محدود ساختن فعاليتهاى امام و حتى از ميان بردن ايشان فرو رود.
يکى از نشانه هاى اين امر، جلوگيرى وى از برپايى نماز عيد فطر به امامت حضرت رضا عليهالسلام است.
دو تن از شاهدان، واقعه را چنين روايت کرده اند:
عيد فطر فرا رسيد . . . مأمون ـ شايد ـ به دليل بيمارى ، به امام رضا(ع) پيام داد که نماز عيد را به جاى وى برپا دارد. امام، بر پايه آنچه قبلاً شرط کرده بود که در مراسم حکومتى دخالت نکند، از قبول اين امر خوددارى ورزيد. اما مأمون پيک فرستاد که هدف از اين پيشنهاد، تثبيت امر ولايتعهدى شما است و دوست دارم مردم به اين وسيله اطمينان پيدا کنند که ولايتعهدى را بهراستى پذيرفتهاى!
امام پيشنهاد وى را پذيرفت به اين شرط که نماز را همچون جدّش رسول خدا (ص) برپا دارد. مأمون هم قبول کرد و دستور داد تا نظاميان و درباريان و همه مردم صبح روز عيد نزديک خانه امام گرد هم آيند و امام را از منزل تا محل نماز همراهى نمايند.
امام از خانه خارج شد، در حالى که خود را خوشبو ساخته، عبايى بر دوش انداخته، عمامهاى بر سر نهاده، عصايى در دست گرفته و با پاى برهنه، با گامهايى استوار رهسپار شد تا نماز عيد را بخواند. امام که تکبير میگفت، فرياد تکبير مردم در سراسر شهر طنين انداخت، نظاميانى که سواره بودند از مرکب پياده شدند، و همه به پيروى از امام، پاى خويش را برهنه ساختند.
فضل بن سهل، وزير زيرک مأمون، با ديدن اين صحنه، خود را به خليفه رساند و مأمون را از جوّ شهر آگاه ساخت و يادآور شد که اگر اين گردهمايى ادامه يابد، جايگاه خليفه در ديدگاه مردم از ارجمندى میافتد و همه دلها به امام میگرود. پس مأمون نيز فرمان داد که امام را از نيمه راه بازگرداندند و نماز اقامه نشد.
در بازگشت، امام با اندوه بسيار فرمود:
بارخدايا! اگر وضعيت کنونى جز با مرگ من دگرگون نمیشود، هم اينک در آن شتاب فرما!
شهادت امام رضا عليه السلام
مأمون که روزبهروز گرايش بيشتر مردم به امام رضا(ع) را میديد، در برابر هممسلکان خود، يعنى خاندان عباسى هيچ بهانهاى نداشت. پس تصميم گرفت راهى بغداد شود تا از نزديک با ايشان به گفت و گو بنشيند.
اما آيا او در اين سفر چه ارمغانى براى آنان به همراه داشت؟
آيا میتوانست امام را از ولايتعهدى برکنار کند؟
آيا میتوانست بيعت گستردهاى که از مردم گرفته بود، ناديده بگيرد؟
آيا میتوانست واکنش مردم به برکنارى امام را تحمل کند؟
آيا میتوانست در برابر ناخرسندى انبوه شيعيان و پيروان امام، دليل قانع کنندهاى بياورد؟
اين جا است که بارديگر مأمون چهره واقعى خود را نمايان میسازد و به خشونت پنهان و سياستبازى روى میآورد.
او نخست، وزيرش فضل بن سهل را میکشد و بر جنازه او اشک میريزد و براى يافتن قاتلان او جايزه تعيين میکند و آن گاه که آنان را دستگير میکنند، آنان شهادت میدهند که مأمون خود به اين کار فرمان داده است، اما او ناباورانه آنان را میکشد.
سپس برنامه حذف امام رضا(ع) را دنبال میکند، اما میکوشد که اين برنامه را به گونهاى عملى سازد که دامان خود او از اين امر پاک نشان دهد. پس در راه سفر به بغداد، در توس توقف میکند و در همان جا با خوراندن انار يا انگور زهرآلود به حضرت، امام رضا(ع) را مسموم میسازد و مانند آن چه پس از قتل فضل بن سهل کرد، در اين جا نيز بر پيکر پاک امام اشک میريزد و حضرت را در کنار قبر پدر خود هارونالرشيد دفن میکند.
امام رضا(ع) پيشتر، شهادت خود به دست مأمون را به برخى از ياران خود گوشزد کرده بود. از جمله يک بار به دو تن از اصحاب خويش فرموده بود:
اينک هنگام بازگشت من به سوى خدا فرا رسيده و زمان آن است که به جدم رسول خدا(ص) و پدرانم بپيوندم. تُومارِ زندگىام به انجام رسيده است. اين حاکم خودکامه (مأمون) تصميم گرفته است که مرا با انگور و انار مسموم به قتل برساند.
در ميان نقل قولهاى گوناگون درباره روز و ماه و سال شهادت امام رضا(ع)، مشهورتر آن است که حضرت در روز جمعه، آخر ماه صفر سال 203 هجرى قمرى به شهادت رسيده، در حالى که 55 سال از عمر مبارک امام سپرى شده است.
آيا میدانى از آن تاريخ تا کنون چند سال میگذرد؟
محل شهادت امام هم به گفته همه تاريخنويسان، شهر توس و محل دفن ايشان نيز در باغ حميد بن قحطبه در سناباد بوده که بعدها «مشهَد الرضاـ محل حضور يا شهادت امام رضا عليه السلام» نام گرفته و اينک به نام «مشهَد» شهرت دارد.
آرى ... دوست عزيزم!
گويا چنين مقدّر بود که فرزندى از نسل پاک پيامبر اکرم (ص) و امامیاز امامان شيعه، در سرزمينى دور از مدينه پيامبر به شهادت رسد، تا مرقَد نورانىاش قلب ميليونها انسان خداجوى دلباخته را به ولايت فراخواند و بارگاهش پناهگاه دلهاى شکستهاى باشد که در اين سوى خاک در پناه آن مزار با شکوه به آرامش رسند.
سلام بر هشتمين امام پاک!
سلام بر هشتمين جانشين پيامبر!
سلام بر او....
آنگاه که زاده شد...
آنگاه که مظلومانه به شهادت رسيد..
و آنگاه که در اوج عظمت و شکوه، گام بر صحنه رستاخيز گذارد.