1396/6/29
خانه خاله‌جان را دوست می‌داشتم. از چند محلّه شلوغ و چند کوچه بلند می‌گذشتم و یک سراشیبی کوتاه را می‌پیمودم، تا به آن‌جا برسم. آن خانه هم حیاط داشت   ادامه..
1396/6/29
نام من رضا است، کوتاه است و فقط سه حرف دارد. می‌شناسی؟ باید برایت آشنا باشد. از آن زمان که بازیگوشانه بر گِرد خانه تو بالا و پایین می‌پریدم، و خود را به زلال جویباری   ادامه..
1396/6/29
دوست دارم زانو بر زمین بگذارم و بنشینم و سر فرود آورم و بر خاک نرم و سنگ خارا نهم و سجده کنم از شادی؛ دوست دارم دشتِ شقایق‌های داغ‌زاده را هدف بگیرم و دست بگشایم   ادامه..
1396/6/29
ذرّه‌های نوری ضعیف از لابه‌لای قفسه‌های فرسوده و نامرتّب کتاب‌خانه بر صفحه‌ای که پیش روی خود گشوده‌ام می‌دود. کف دو دست را بر کتاب‌ها   ادامه..
1396/6/29
چهارپایه فرسوده‌ای می‌یابم و آن را در نزدیک‌ترین ماسه‌زار خشکِ ساحل، رو به دریا می‌نشانم. شَتک برآمده از برخورد آب با صخره تنومندی که تکیه‌گاه   ادامه..
1396/6/28
1 اتوبوس نسبتاً تمیز مدل اوایل دهه پنجاه، با مسافرانش که از تهران به مشهد می‌آیند و بار و بنه خودشان را علاوه بر صندوق و باربند اتوبوس، در زیر صندلی و بالای سرشان چپانده‌اند،   ادامه..
1396/6/28
قلم را برمی‌داری و می‌بری روی کاغذی که از ديشب آماده‌اش کرده‌ای و در جيب گذاشته‌ای و با خودت به حرم آورده‌ای. آورده‌ای تا بنويسی، که چه   ادامه..
1396/6/28
پاهای لرزانش را خم کرد و دو دستش را روی لبه تابوت گذاشت. سرش را پايين برد و بر پارچه‌ای که روی پيکر بی‌جان پدرش انداخته بودند، بوسه‌ای زد و خود را کنار کشيد.   ادامه..
1396/6/28
تاکسی منتظرش بود. از زير آينه و قرآن رد شد، بچه‌ها را بوسيد و پريد توی ماشين. مسير را بهتر از راننده تازه‌کار می‌شناخت؛ او اشاره می‌کرد و راننده می‌شتافت.   ادامه..
1396/6/25
کوه و درّه و درخت و جنگل و رود و دهکده، دوان دوان از کنارم می‌گذرند و دور و دورتر می‌شوند. ابرها شتابان به جایی می‌روند که من بودم، و من به جایی که آن‌ها.   ادامه..
Copyright @ 1998 - 2017 Imam Reza (A.S) Network , All rights reserved.